پایگاه خبری ، مهدوی پیروان موعود ; - گروه فعالیتهای قرآنی: طبق معمول چهارشنبهها هیأتی از نمایندگان جامعه قرآن متشکل از «رحیم ...
پایگاه خبری ، مهدوی پیروان موعود ; - گروه فعالیتهای قرآنی: طبق معمول چهارشنبهها هیأتی از نمایندگان جامعه قرآن متشکل از «رحیم قربانی» رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، «محمد زنگنه» نماینده اتحادیه تشکلهای قرآنی، «مهدی کرامتی» قاری قرآن کریم و نماینده بنیاد شهید به همراه تعدادی از اهالی رسانه به دیدار خانواده شهید «شاهین باقری» رفتند.
برنامه با تلاوت آیاتی از کلامالله مجید توسط «مهدی کرامتی» آغاز شد و پس از وی قربانی به ارائه گزارشی از یادواره «سورههای سرخ» خدمت خانواده شهید پرداخت.
تلاوت آیات 73 تا 75 سوره مبارکه «زمر» و آیات 1 تا 18 سوره مبارکه «بلد» توسط «مهدی کرامتی» در منزل شهید «شاهین باقری»
دانلود
یکی از حاضران در این دیدار «محمدرضا مزینی» معلم و دوست شهید باقری بود که مادر شهید با دیدن وی اشک شوق ریخت و به او خوشآمد گفت.
این مادر شهید درباره فرزندش شاهین به حاضران گفت: شاهین قاری قرآن بود و در مسجد محل در جلسات شرکت میکرد، او به همراه برادرش و یکی از اقوام به نام بیژن نوباوه در منزل مسابقه قرآنی برگزار میکردند و حتی صوت تلاوتشان را هم ضبط میکردند اما متأسفانه هیچ کدام از این نوارها اکنون وجود ندارد.
پیش از پیروزی انقلاب در مسجد بسیار فعالیت میکرد من از ترس سوءقصد و ترور او همواره با اتومبیل به دنبالش میرفتم. حتی قبل از انقلاب به فضای مسجد بدبین بودم و با فعالیت وی مخالفت میکردم تا اینکه آقای مزینی با توضیحاتش نظرم را درباره مسجد عوض کرد. شاهین بعد از انقلاب هم فعالیتهایش را ادامه داد و سال 1360 قصد رفتن به جبهه را کرد.
مادر شهیدی که 124 شهید را کفن پوشاند
من در اوایل جنگ در بیمارستان بهرامی تهران مشغول کار بودم و خودم 124 شهید را کفن پوشانده بودم. از این رو با شهدا و جبهه آشنا بودم، حتی یکی از شهدای عزیز به نام «علیاکبر وهاجپور» که محافظ امامخمینی(ره) بود به بیمارستان ما اعزام شده بود و بعد از شهادتش من 2 انگشتر از دست وی در آوردم که یکی را به همسر و یکی را به مادر این شهید دادم. با همه این تعاریف من با فضای جنگ آشنا بودم و از آنجایی که پسر دیگرم در جبهه سرباز بود با رفتن شاهین مخالفت کردم. شاهین سال آخر دبیرستان را میخواند و برای من مهم بود که او مدرک دیپلم اخذ کند اما وی حرفم را گوش نداد و به جبهه رفت.
اشکهایی که گواهی میداد شاهین باز نمیگردد
به یاد دارم قبل از آخرین اعزامش به بیمارستان برای خداحافظی آمد. چهره زیبایش بسیار زیباتر و نورانیتر شده بود از من حلالیت طلبید و رفت. آن روز همه همکارانم در بیمارستان اشک میریختند و پس از شهادت شاهین گفتند: ما احساس میکردیم که این آخرین خداحافظی فرزندت است برای همین همگی گریه میکردیم.
11 سال انتظار و امید مادر برای بازگشت فرزند
شاهین در سال 1362 در جزیره مجنون مفقودالاثر شد و دوران سخت انتظار برایم آغاز شد. 11 سال اثری از دردانهام نبود و هرگاه کسی در خانه را میزد به هوای بازگشت شاهین به سمت در میدویدم و با وجود اینکه هر بار ناامید میشدم اما دوباره این کار را تکرار میکردم.
عکسی از مادر شهید که سومین عکس دنیا شد
هنگامی که شهدای گمنام را میآوردند، به هوای اینکه فرزندم در بین آنهاست به استقبالشان میرفتم شاید خبری از شاهین بگیرم. در یک روز برفی و هنگام استقبال از کاروان شهدا یک عکاس عکسی از من گرفت که این عکس رتبه اول کشور و رتبه سوم جهان را کسب کرد.
فرزندی که تنها 700 گرم از استخوانهایش به مادر رسید
سرانجام پیکر شاهین در باتلاقهای جزیره مجنون 11 سال بعد پیدا شد. دختر و دامادم به محض اینکه خبر پیدا شدن پیکر شاهین را به من دادند به معراج رفتیم. هنگامی که این پسر به دنیا آمد سه کیلو وزن داشت اما دست آخر شاید 700، 800 گرم استخوان تحویلم دادند و گفتند: این پسر تو است.
شهادت پسرم باعث شد خودم را پیدا کنم
شاهین در تاریخ 12 اسفندماه 1362 در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش 11 سال در باتلاقهای این جزیره ماند. افتخار میکنم که خداوند چنین فرزندی نصیبم کرد. او باید شهید میشد و شایسته این افتخار بود. شهادتش باعث شد خودم را پیدا کنم زیرا تا آن زمان نمازم را دست و پا شکسته میخواندم و این اتفاق من را متحول کرد.
در ادامه، مزینی معلم شهید باقری به بیان اوصاف شاگردش پرداخت و گفت: شاهین به همراه دوستانش از اعضای فعال مسجد انصارالحسین(ع) بودند. این عزیزان در خانوادههایی مذهبی رشد کرده بودند و پس از انقلاب با حضور در میدان جنگ ذات پاک خود را نشان دادند. آشنایی ما در جلسات قرآن و عزاداری ایام محرم بود و این آشنایی تا شهادت این عزیز ادامه داشت.
تغییر نام شهید از شاهین به حمید
«شاهین باقری» و یکی از دوستانش به نام «اسفندیار دارابمنش» تصمیم گرفتند که نامشان را تغییر دهند، زیرا همه دوستان آنها اسامی اهلبیت(ع) داشتند. دارابمنش اسم سعید را برای خود برگزید و شاهین هم نامش را به حمید تغییر داد.
اشک شهید باقری برای همرزمش
در یکی از اعزامها و برای شرکت در عملیات «خیبر» همه ما عازم منطقه شدیم، در راه حمید به شدت ناراحت بود و اشک میریخت و مدام من را نگاه میکرد، ابتدا گمان میکردم که وی از ترس اینکه در جبهه اتفاقی برایش بیفتد میگرید، اما هنگامی که از او دلیل گریه را پرسیدم پاسخ داد: ما همه مجرد هستیم و اگر شهید شویم مشکلی به وجود نمیآید، اما شما متأهل هستید و تازه فرزنددار شدهای.
این عزیزان هنگامی که برای اولینبار به مسجد میآمدند روی تلاوت و خواندن در جلسه را نداشتند، اما کمکم کار را شروع میکردند و قرآن کریم با گوشت و پوستشان آمیخته میشد و همین امر بود که رزمندگان ما زیر حجم سنگین آتش دشمن ایستادگی میکردند.
حضور در جلسات قرآن استاد موسوی بلده
این شهید عزیز در جلسات قرآن استاد موسویبلده در دارالتحفیظ شرکت میکرد و هنوز پس از گذشت بیش از 30 سال از شهادتش هرهفته نامش در جلسه قرآن قرائت میشود و همه حاضران در جلسه استاد موسوی به جای شهید حاضر میگویند.
فرازی از وصیتنامه شهید «شاهین باقری»
بنده، راهم را آگاهانه انتخاب کردهام زیرا راه، راه حق و اجابت حق است، بنابراین از مرگ باکی ندارم. اگر راه، راه حق است چه بهتر که در راه حق، برای حق و بیاد حق و به اسم حق بمیریم و باعث افتخار من است که خداوند مرا به راهی هدایت کرد که رضای او در آن است و بنده هم تسلیم رضای پروردگارم هستم.
ای امت اگر نتوانستیم با زندگی خود به شما خدمتی کنیم، امیدوارم با خونهایمان بتوانیم راهگشای راه کربلای حسینی باشیم. خدایا تو را شکر میکنم که مرا به راهی هدایت فرمودی که رضای تو در آن است.
پیام مخلص به خواهران این است که ای خواهر قطره قطره خون شهدا این پیام را میدهد که حجاب خود را حفظ کنید.
انتهای پیام/م.خ
منبع : فارس